برهه برهنگی

بایدی در کار نیست، ولی زیر باران را باید رفت

برهه برهنگی

بایدی در کار نیست، ولی زیر باران را باید رفت

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

راستش را بخواهی

این دیگر زیادی سخت شده!

زیادی...

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۴ ، ۱۰:۰۵
hes

ضجه های آن روزم را از عباس ات بپرس...

جقدر گفتم "عباس جان!صدایم را می شنوی فدایت شوم؟"

چه کار کردم که بعد از دو ساعت ضجه و گریه

که به عمرم مثلش را نداشتم

تمام جوابم شد یک خواب نصفه و نیمه که آخر هم شک کردم آن بود جوابم یا نه...

من، که هر نگاه، گریه ام را می خشکاند یا مجبورم می کرد به زور گریه ام را بخشکانم

جلوی آن همه نگاه

جلوی "التماس دعا خواهر"

جلوی نگاه ترحم آمیز دختر بچه ها

صورتم خیس بود...

هیچ نگاهی، منصرفم نمیکرد از تلاش برای جلب نگاهت

که به بالا بود

از بالای سرم رد میشد و به ضریح برادرت می رسید...

 

کاش تا شب می ماندم همان جا و گریه می کردم!هنوز از آن روز بغض دارم!

گمانم بیشتر از این تا به حال دل شکسته نبودم!

حتی وقتی حاجی روز آخر، آن نگاه غریبه وارش را دوخت به صورتم و با چشمانش نخندید به آشنایی دیرینه مان

اینهمه نشکسته بودم!

 

راستی!هیچ می دانی چقدر دلم برایت تنگ شده...؟
۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۴ ، ۱۰:۰۴
hes

این روزهایی که اینقدر خراب شده

نباید بعد از این لطف های پی در پی ات باشد!

لطف بزرگی که گمان نمی کردم به این زودی برایم اجابت کنی!

اما حرف من این است

"حالا که تا آنجا کشاندی ام

چرا نصفه...

چرا این قدر نصفه ؟"

 

در کجی من که حرفی نیست

نکته اینجاست که در مهربانی و رحمانیت و بلند نظری تو هم هییییچ حرف و شکی نیست!

من زیادی به این ایمان دارم!

حالا

یا حرف های آن روز دختر اشتباه است

     "هرقدر به خدا امید داشته باشی و به برآورده شدن حاجاتت ایمان، همانقدر در کاسه ات می گذارد..."

یا این قانون هم مثل همه قانون های دیگرت، اما و استثنا دارد...

و این هم روی همه حکمت هایت که درک نکرده ام هنـــــوز!

 

راستی!هیچ می دانی چقدر دلم برایت تنگ شده...؟

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۴ ، ۱۰:۰۴
hes