برهه برهنگی

بایدی در کار نیست، ولی زیر باران را باید رفت

برهه برهنگی

بایدی در کار نیست، ولی زیر باران را باید رفت

۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

دل تنگی پنج شنبه شب هایت

پایان ندارد...

۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۳۶
hes

"و قل لهما قولا کریما"



هیچ چیز بدتر از این نیست که وسط دودلی درباره اینکه کارَت اشتباه بوده یا نه، یک آیه محکم بخورد توی صورتت...

۱ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۵ ، ۲۰:۴۱
hes

توی آینه خودم را نگاه می کنم

رنگ توی صورتم نمانده!

دیشب وقتی روی سنگ های سرد دراز کشیدم تا بلکه حالم بهتر شود، می ترسیدم بقیه را بیدار کنم!

اگر بیدارشان میکردم، یحتمل صبح با صدای حرف زدن شان با تلفن بیدار می شدم که داشتند میگفتند" نمیدانم این دختره چه اش شده! اصلا اگر دیشب بودید... وااای!مردیم"

بزرگ کردن ماجراهای کوچیک!


اگر دیشب در خانه خودمان بودم، اوضاع مطمئنا بهتر بود! یحتمل مامان با حس مادرانه اش، قبل از این که من صدایش کنم، خودش بیدار شده بود و به من رسیده بود

کمی ک حالم بهتر شده بود، از مامان خواهش میکردم که "یک وقت چیزی برای آن خانه نگویید ها!یک افت فشار ساده یوده و بس!"

و بعد بی هیچ نگرانی ای میخوابیدم!

رنگ توی صورت نماندن، دل درد شدید، بیدار شدن با حس بد از اعمال دیشب...

همه برایم مثل یک نشانه پر رنگ است!

یادم می رود سمت آن داستان شفاعت ارباب! که جوانک را می آورند برای محاکمه، ارباب میگوید حسابش با من است، جوان میرود سمت آقا

آقا پرونده اش را نگاه می کند و سری از افسوس تکان می دهد و میگوید بهشت از آن توست...


توی خودم می میرم!خودم را ک میگذارم جای جوان، توی خودم میمیرم!

میخواهم این بهشت از آن من نباشد.... اصلا این ک حسین برایت سر تکان دهد از افسوس....

ته مرگ است! ته نرسیدن به آنچه ک در سر می پروراندم....ته بدبختی....

۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۵ ، ۱۲:۴۳
hes
دیشب خواب دیدم!
خواب قبه ای که هنوز در واقعیت ندیده ام...
خواب اینکه راهم داده ای...


+: هنوز دارم غصه میخورم! ببین عزیز دلم... ببین بغضم را...
۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۳۹
hes