برهه برهنگی

بایدی در کار نیست، ولی زیر باران را باید رفت

برهه برهنگی

بایدی در کار نیست، ولی زیر باران را باید رفت

۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

وقتی میرم پیشش بشینم تا به توصیه مامان سر حرف رو باهاش باز کنم و از غربت در بیارمش، انگشتر تو دستش اولین چیزیه که توجهم رو جلب میکنه!

خودم می دونم که صرف انگشتر عقیق دست داشتن، نشونه چیزی نمیتونه باشه، شاهد مثالش خودمم...

اما تا می بینم عقیق دستشه، اونم یه عقیق شیک و خوشگل، مهرش می شینه به دلم...

حالا منتظرم تا یه دفعه دیگه ببینمش و بیشتر سر حرف رو باهاش باز کنم...

خدا رو چه دیدی؟ حتما که نباید دوستای خوب و موندگار رو توی مدرسه و دانشگاه پیدا کرد!

۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۵ ، ۱۴:۴۰
hes
بچه که بودیم، اون موقع که تازه هرکدوممون تو خونه ی مامان بزرگ صاحب سجاده و جانماز شده بودیم، یه بار بابابزرگ از یاس های توی حیاط، چند تا کندن و آوردن گذاشتن توی جانمازامون. فرداش ما حواسمون نبود چقدر با بوی اون یاس ها کیف کردیم و می تونیم دوباره بریم یاس بکنیم بیاریم بریزیم تو جانمازامون. دوباره بابابزرگ برامون آوردن! فرداش حواسمون بود، بدو بدو، قبل اذان رفتیم یاس کندیم. اومدیم قامت ببندیم که بابابزرگ گفتن "ا! برای مامان بزرگتون نیاوردین؟" بعد هم خودشون رفتن و چند تا یاس کندن و آوردن برای جانماز مامان بزرگ...

حالا دیگه نه گلدون یاسی تو خونه داریم، نه واسه نماز خوندن می تونیم بدو بدو بریم خونه مامان بزرگ و برسیم به جانمازای خوشگلمون! عوضش، هربار از عطری که بابابزرگ به عنوان عیدی تولد حضرت زهرا سلام الله علیها برامون خریده بودن، می زنم به چادر نمازم...
اون وقته که حس می کنم برگشتم به اون روزا... 
حس میکنم خوشبو ترین چادر نماز عالم رو دارم...
حس میکنم دل تنگیم کمتر شده...
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۴۵
hes

دنیا باید یک دکمه sleep -برای چند ساعت حداقل- داشته باشد وقتی به هیچ ضرب و زوری مشهد هم راهت نمی دهند...

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۵ ، ۰۸:۲۸
hes