عطر گل یاس
شنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۵
بچه که بودیم، اون موقع که تازه هرکدوممون تو خونه ی مامان بزرگ صاحب سجاده و جانماز شده بودیم، یه بار بابابزرگ از یاس های توی حیاط، چند تا کندن و آوردن گذاشتن توی جانمازامون. فرداش ما حواسمون نبود چقدر با بوی اون یاس ها کیف کردیم و می تونیم دوباره بریم یاس بکنیم بیاریم بریزیم تو جانمازامون. دوباره بابابزرگ برامون آوردن! فرداش حواسمون بود، بدو بدو، قبل اذان رفتیم یاس کندیم. اومدیم قامت ببندیم که بابابزرگ گفتن "ا! برای مامان بزرگتون نیاوردین؟" بعد هم خودشون رفتن و چند تا یاس کندن و آوردن برای جانماز مامان بزرگ...
حالا دیگه نه گلدون یاسی تو خونه داریم، نه واسه نماز خوندن می تونیم بدو بدو بریم خونه مامان بزرگ و برسیم به جانمازای خوشگلمون! عوضش، هربار از عطری که بابابزرگ به عنوان عیدی تولد حضرت زهرا سلام الله علیها برامون خریده بودن، می زنم به چادر نمازم...
اون وقته که حس می کنم برگشتم به اون روزا...
حس میکنم خوشبو ترین چادر نماز عالم رو دارم...
حس میکنم دل تنگیم کمتر شده...
۹۵/۱۱/۰۹