دل تنگی پنج شنبه شب هایت
پایان ندارد...
"و قل لهما قولا کریما"
هیچ چیز بدتر از این نیست که وسط دودلی درباره اینکه کارَت اشتباه بوده یا نه، یک آیه محکم بخورد توی صورتت...
توی آینه خودم را نگاه می کنم
رنگ توی صورتم نمانده!
دیشب وقتی روی سنگ های سرد دراز کشیدم تا بلکه حالم بهتر شود، می ترسیدم بقیه را بیدار کنم!
اگر بیدارشان میکردم، یحتمل صبح با صدای حرف زدن شان با تلفن بیدار می شدم که داشتند میگفتند" نمیدانم این دختره چه اش شده! اصلا اگر دیشب بودید... وااای!مردیم"
بزرگ کردن ماجراهای کوچیک!
اگر دیشب در خانه خودمان بودم، اوضاع مطمئنا بهتر بود! یحتمل مامان با حس مادرانه اش، قبل از این که من صدایش کنم، خودش بیدار شده بود و به من رسیده بود
کمی ک حالم بهتر شده بود، از مامان خواهش میکردم که "یک وقت چیزی برای آن خانه نگویید ها!یک افت فشار ساده یوده و بس!"
و بعد بی هیچ نگرانی ای میخوابیدم!
رنگ توی صورت نماندن، دل درد شدید، بیدار شدن با حس بد از اعمال دیشب...
همه برایم مثل یک نشانه پر رنگ است!
یادم می رود سمت آن داستان شفاعت ارباب! که جوانک را می آورند برای محاکمه، ارباب میگوید حسابش با من است، جوان میرود سمت آقا
آقا پرونده اش را نگاه می کند و سری از افسوس تکان می دهد و میگوید بهشت از آن توست...
توی خودم می میرم!خودم را ک میگذارم جای جوان، توی خودم میمیرم!
میخواهم این بهشت از آن من نباشد.... اصلا این ک حسین برایت سر تکان دهد از افسوس....
ته مرگ است! ته نرسیدن به آنچه ک در سر می پروراندم....ته بدبختی....
این حالت که وقتی عکس های پروفایل تلگرام یک نفر را نگاه کنی*، یک جور حس و برداشت از طرف داشته باشی،
و وقتی خود طرف را ببینی، حس ها و برداشت های دیگری از او داشته باشی
تنها چیزی را که ب مغز اعلام میکند، احساس وجود دورویی و نفاق در آن فرد است!
و بعد کلی حس مزخرف و بی مزه و مزخرف و مزخرف، که با خودت بگویی غلط کردم عکس پروفابل تلگرام چک کردم!
مثل بچگی ها که فیسبوک چک میکردم تا مثلا آدم های دور و برم را بشناسم و بعد آنقدر این کار اعصابم را خورد کرد که اکانت فیسبوکم را غیر فعال کردم!
* از روی بیکاری که نه،چون کوهی از کارهای نکرده هست، از روی علافی و فضولی!
+ علافی =! بیکاری
اصلا بهش فکرم نکرده بودم که یه روزی برسه که دعا کنم اون روزای قدیمی ای که ازشون متنفر بودم برگرده و اوضاع مثل سابق بشه،
فقط اینجوری که الان هست، نباشه!
حالا یحتمل باید دو دستی بچسبم به همین روزا که شاید میخواد زندگی یه مرحله سخت تر شه...
الحمدلله علی کل حال
"...و انتم الاعلون ان کنتم مومنین..."
داشتم می گفتم...
"این درسته که من اینقد دلم برات تنگ میشه؟"
"هی و زود به زود...؟"