برهه برهنگی

بایدی در کار نیست، ولی زیر باران را باید رفت

برهه برهنگی

بایدی در کار نیست، ولی زیر باران را باید رفت

__صفر تمام__

شنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۵

توی آینه خودم را نگاه می کنم

رنگ توی صورتم نمانده!

دیشب وقتی روی سنگ های سرد دراز کشیدم تا بلکه حالم بهتر شود، می ترسیدم بقیه را بیدار کنم!

اگر بیدارشان میکردم، یحتمل صبح با صدای حرف زدن شان با تلفن بیدار می شدم که داشتند میگفتند" نمیدانم این دختره چه اش شده! اصلا اگر دیشب بودید... وااای!مردیم"

بزرگ کردن ماجراهای کوچیک!


اگر دیشب در خانه خودمان بودم، اوضاع مطمئنا بهتر بود! یحتمل مامان با حس مادرانه اش، قبل از این که من صدایش کنم، خودش بیدار شده بود و به من رسیده بود

کمی ک حالم بهتر شده بود، از مامان خواهش میکردم که "یک وقت چیزی برای آن خانه نگویید ها!یک افت فشار ساده یوده و بس!"

و بعد بی هیچ نگرانی ای میخوابیدم!

رنگ توی صورت نماندن، دل درد شدید، بیدار شدن با حس بد از اعمال دیشب...

همه برایم مثل یک نشانه پر رنگ است!

یادم می رود سمت آن داستان شفاعت ارباب! که جوانک را می آورند برای محاکمه، ارباب میگوید حسابش با من است، جوان میرود سمت آقا

آقا پرونده اش را نگاه می کند و سری از افسوس تکان می دهد و میگوید بهشت از آن توست...


توی خودم می میرم!خودم را ک میگذارم جای جوان، توی خودم میمیرم!

میخواهم این بهشت از آن من نباشد.... اصلا این ک حسین برایت سر تکان دهد از افسوس....

ته مرگ است! ته نرسیدن به آنچه ک در سر می پروراندم....ته بدبختی....

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۵/۰۱/۰۷
hes

نظرات (۳)

۰۷ فروردين ۹۵ ، ۱۲:۴۹ طاها میرویسی
:(
همه چی خوب میشه
ته بد بختی
#مدیون_ارباب

کاشکی یکی بود بهمون میگفت "  تو خود بهشتی "
و بهشت میشدیم .

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">